قرارمان اين نبود...

قرارمان اين نبود...

چشمانت را ببند ای شهید مبادا این روزها را در مقابل مادرم زهرا شهادت دهی

ما خون دلها  خورده ایم ، قرارمان برای نسل نوجوان و جوان این نبود !

 

 

من آنروز یک عشق داشتم ؛

 

پیروزی یا شهادت ،

 

بعضی ها امروز  هر ساعت ، عاشق و معشوق  آدم های غریبه می شوند

 

و به سادگی دل می دهند و دل ربایی می کنند!

 

 

 

 من آنروز در جبهه زیر آفتاب داغ ، چفیه بر سر می انداختم تا نسوزم ،

 

بعضی ها امروز رو سری از سر انداخته اند که موی سر به نامحرم نشان داده 

 

 

 

 

و بسوزند ودیگران راهم بسوزانند !

 

من آنروز در خط مقدم برادران غریبه زیادی را می دیدم و به همه می گفتم  :

 

خدا قوت،  نه خسته برادر!  ، بعضی ها امروز برای طرح دوستی ،

 

فقط  با عجله از همه  می پرسند :   ASL?

 

من آنروز در وصیت نامه ام می نوشتم : خواهرم حجاب تو بر علیه دشمن از خون من موثر تر است ،

 

بعضی ها امروز حتی در پروفایل شان می نویسند :

 

همیشه به روز هستم ، دوره و زمانه  عوض شده  و عشق من مد گرایی و تقلید از غربی هاست !

 

چادر را تجربه نکرده ام ، قدیمی است...

 

 

 

 

نه !  این قرارمان نبود !  ما رفتیم تا شما نیز راهمان را ادامه دهید ، رفتیم تا امنیت

 

امروز را به ارمغان بیاوریم  و تو بتوانی عفت و حجاب فاطمی را بر گزینی ! رفتیم تا دشمن ، نتواند حیای

 

شما را به بی حیایی تبدیل کند ،رفتیم تا اطاعت کنیم از قرآن و رسول و اولی الا مر ، تو هم  مراعات کن

 

  بر گرد و اندکی بیاندیش  ؛  ... ما خون دلها  خورده ایم !

 




|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : علی سعیدی
تاریخ : چهار شنبه 29 مرداد 1393
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: